وقتی او رفت گویی همه چیزم رفت امیدها ، شادی ها ، نگاه ها ، سکوت ها . ای کاش می آمد و از تنهایی نجاتم می داد . ای کاش آخرین بار چشمم به چشمش می افتاد و دوباره نگاه های پر مهرش را میدیدم . تبسم روی لبانش را ، گرمی دستانش را. آری با اینکه همه وجودم را سوزاند ، چشم به راهش هستم . هر کس را می بینم گویی صورت او جلوی چشمانم است .امیدوارم تا شاید یک بار دیگر ، در با دستهای گرم او باز شود وی خ های درونم را آب کند. بازهم امیدوارم و به خاطر همین امید است که می گویم:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
:: بازدید از این مطلب : 571